جدول جو
جدول جو

معنی غلط راندن - جستجوی لغت در جدول جو

غلط راندن(دَ رَ / رِ دَ)
به غلط سخن گفتن:
کجا پیش پیرای پیر کهن
غلط رانده بود از درستی سخن.
نظامی.
بی غلط راندن اجتهادی نیست
بر غلط خواندن اعتمادی نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
غلط راندن
بغلط سخن گفتن خطا گفتن
تصویری از غلط راندن
تصویر غلط راندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلم راندن
تصویر قلم راندن
حکم کردن
کنایه از رقم زدن، رقم کردن، نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
نشان غلط کردن. پی گم کردن:
پی غلط راندن اجتهادی نیست
بر غلط خواندن اعتمادی نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
غلتاندن. غلطانیدن. گردانیدن به پهلو. متعدی غلطیدن. رجوع به غلطیدن شود: سیل تخته سنگ بدان عظمت را بغلطاند
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
غلطانیدن. غلتانیدن. گردانیدن بر روی خود. گردانیدن به پهلو.
- غلط دادن آواز، تحریر صوت. ترجیع. در گلو گردانیدن آواز
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
در مغلطه انداختن. (آنندراج). به غلط افکندن. به اشتباه انداختن. فریفتن. گمراه کردن:
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
فرمانروایی کردن. سلطنت کردن. حکومت کردن:
به عدل و کرم سالها ملک راند
برفت و نکونامی از وی بماند.
سعدی.
بس چون تو ملک زمانه بر تخت نشاند
هریک به مراد خویشتن ملکی راند.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 845).
و رجوع به مادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَرُ دَ)
کنایه از شراب نوشیدن. می خوردن:
چون رطلها رانی گران خیل نشاط از هر کران
همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت.
خاقانی.
رطل برتر بران که خواهد راند
روز یک اسبه در قفای صبوح.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ دَ)
نادرست خواندن:
بی غلط راندن اجتهادی نیست
بر غلط خواندن اعتمادی نیست
ترسم این پرده چون براندازند
با غلطخواندگان غلط بازند.
نظامی.
چسان خورشید خوانم روی او را
که مصحف را غلط خواندن گناه است.
کمال خجندی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
خشم گرفتن. غضب کردن. خشم آوردن. غضبناک شدن. رجوع به غضب شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
غرض رانی. غرض ورزیدن. باغرض بودن. سود خود جستن و دشمنی و کینه داشتن باکسی. به کار بردن غرض در کارها. رجوع به غرض شود
لغت نامه دهخدا
کلک راندن نیک نوشتن نوشتن رقم کردن: قضا راند چون روز اول قلم شد این بیت من بر سر من رقم
فرهنگ لغت هوشیار
غلتانیدن، یا غلت آواز. بگردانیدن آواز ترجیع صوت تحریر. باشتباه انداختن در غلط افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
غضب کردن: دپستنیدن خشم گرفتن تفسیدن تفس کردن من با آن گوهر بزرگ ابدی لا یزالی تفس کردم و تندی خشم گرفتن غضب کردن خشمگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرض راندن
تصویر غرض راندن
غرض ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطاندن
تصویر غلطاندن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلو راندن
تصویر جلو راندن
نییدن
فرهنگ لغت هوشیار
پی گم کردن پی گم کردن: پی غلط راندن اجتهادی نیست بر غلط خواندن اعتمادی نیسست. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار